به گزارش مشرق، برای همه بچههای نسل جدید و ورزشدوستانی که عمرشان برای شناسایی
ستارههای قبل از دهههای 60 و 70 ما کفاف نمیدهد، آوردن توضیحاتی در
ارتباط با «عزیز اصلی» که روز پنجشنبه گذشته در پی یک بیماری طولانی و در سن 78 سالگی در
آلمان چشم از جهان فرو بست الزامی است.
اصلی نه فقط به خاطر هنرهایش در رشته تخصصی ورزشی خود - دروازهبانی در فوتبال- از همگنانش تفکیک میشد، بلکه خصوصیات اخلاقی متفاوتی هم داشت. او از روحیهای عالی و سرشار از رقابت جویی بهره میبرد و این روحیه بارها وی را به سمت دعوا با حریفان و داوران مسابقات هم کشاند اما عزیز در دلش فقط عاشق فوتبال بود و مجذوب سینما هم شد و بعد از محمدعلی فردین که اندک مدتی بعد از کسب مدال نقره کشتی آزاد جهان اکتور سینما و به اصطلاح ستاره «فیلم فارسی»های آن زمان شد به سمت پرده نقرهای آمد اما فرق او با سایر «ورزشکاران هنرپیشه شده» این بود که هرگز ستاره سینما نشد و حتی به سطوح علی انصاریان و پژمان جمشیدی سرخهای «اکتور شده» سالهای اخیر سینمای ایران نرسید و مثل خسرو نظافتدوست هم نشد تا نقش عزیز همه دورانها یعنی تختی را بازی کند.
برای «عزیز»، فوتبال یک معبود به قصد نشان دادن تواناییهای بدنی شگرفش بود. او با بدنی تراشیده ولی عضلانی که بخش دوم آن (پیکر پرعضلهاش) برای ورزشهای قدرتی هم مناسب بود، بعد از پرداختن «اغلب موفق» به تعداد زیادی از ورزشها جذب فوتبال شد و پرشهای گربه آسایش و بدن چالاکی که به او قدرت پرواز میداد وی را به سمت قفس فلزی کشاند.
او ابتدا دروازهبان دارایی شد که از تیمهای برتر آن زمان بود و سپس به شاهین کوچ کرد که مکتب ورزشی فرهیختهای داشت و با انحلال موقتی شاهین که به دست دولت وقت صورت پذیرفت، مثل بسیاری از شاهینیها پایهگذار پرسپولیس شد و کوچ کوتاه مدت آنان به پیکان نیز در روند اوجگیری پرسپولیس خللی نینداخت زیرا همان پیکانیها بعدا در دهه 1350 پرسپولیس را همپا با استقلال به قدرت برتر فوتبال نه فقط تهران بلکه کشور تبدیل کردند و مثلثی شامل آنها و پاس جانشین «شاهین تبدیل شده به شهباز»، دارایی رنگباخته، «عقاب کمپرواز» و «تهران جوان زود پیر شده» شدند.
اصلی تا آخرهای این سناریو در پرسپولیس نماند. هم سن او به تدریج بالاتر میرفت و هم نسل جوانتری از دروازهبانها پرسپولیس و تیم ملی را تسخیر میکردند.
هادی طاووسی و مهدی عسگرخانی درون دروازه سرخها ایستادند و در تیمهای استقلال و ملی حجازی و رشیدی سر برآوردند و اصلی احساس کرد که زمانه ورزش با او سازگار نیست. چند فقره دعوا و کتککاری وی با حریفان و داوران و محرومیتهای پیدر پی نیز مزید بر علت شد و پای اصلی را از ورزش کوتاه و به هنر باز کرد.
او در چند فیلم ایفای نقش کرد اما آرتیست جذاب و دوستداشتنی ما نه از درون آن فیلمها بلکه از قاب مسابقاتی بیرون میآید که عزیز با شجاعتش در آن حرف اول را زد.
او نه خونسردی حجازی را داشت که جانشین بالقوه و مستقیم او در تیم ملی شد
(در سال 1348) نه سیاستهای فرامرز ظلی را داشت که در پاس دروازهبانی
میکرد و هم ذخیره اصلی و هم ذخیره حجازی در تیم ملی بود و نه قد و قامت
کیوان نیکنفس، «همنفس» خود در پاس و اکبر مالکی سنگربان اول عقاب و مدرس
آمادگی جسمانی این روزها را داشت.
در عصری که برزمهری هم در اصفهان برای خود یلی بود، اصلی ابتدا نان شهامتش و آرتیست بودن ذاتیاش را میخورد. اینکه سیمای او «خوش» و «سینمایی» نبود تغییری در ماجرا و ضرری در پروسه هنرپیشه شدن وی ایجاد نمیکرد زیرا آن زمان نه خوشچهرگی بلکه دلاور و آرتیست بودن در اولویت قرار داشت و در تاریخ دروازهبانی ایران اگر حجازی فقید پیشتاز سیمای خوش بوده باشد، «عزیز» از دست رفته ما نیز سلطان شهامتورزیها بوده است. اینکه برخی، وجوه تند رفتارهای وی در میدانهای ورزشی و مجازاتهای برخاسته از آن را عمده میکنند، مثل سلطانهای کنونی «حاشیه» فوتبال ایران محصول نیاز مبرم برخی رسانهها به جنجالهایی از این دست و پرداختن به چهرههای خبرساز است اما تصویری که ما برای نسل جوانتر داریم و اصرار بر انتقال آن به ذهنهای شفاف و آماده فراگیری آنها میورزیم، تاکید بر قهرمان بودن ذاتی این مرد است.
عزیز اصلی در بازیهای المپیک 1964 توکیو، بازیهای آسیایی 1966 بانکوک و جام ملتهای آسیای 1968 تهران دروازهبان فیکس ایران بود و هر چند کنار گذاشتن پنج شاهینی از تیم اعزامی به المپیک 61 سال قبل توکیو تیم فوتبال ما را در آنجا داغان و اصلی را مغموم کرد اما «عزیز» ما با تیم ملی پررنگ ایران در بازیهای آسیایی 1966 دوم و در جام ملتهای آسیا 1968 قهرمان شد و مورد آخر عنوانی است که دوری ما از آن 39 ساله شده است و همچنان به دنبال ستارههایی «اصلی»وار میگردیم تا به این فترت تلخ پایان بدهیم و در عصر حکومت عجیب و غریب «کیروش» بر فوتبال ایران، هر چه بیشتر میگردیم، کمتر چنان چیزی را پیدا میکنیم و پیوسته به یاد «اصلی»ها میافتیم و غصه میخوریم.
روسها من را با یاشین اشتباه گرفتند
به گزارش مشرق، محمد قراگزلو هم در ادامه این گزارش روزنامه ایران ورزشی، مصاحبه ای از مرحوم عزیز اصلی را باز نشر کرده است: حدود دو یا شاید هم سه سال پیش، وقتی هنوز تختهای بیمارستانهای دوسلدورف «عزیز فنر» را نمیشناختند و او سرحال به نظر میرسید اولین و آخرین گفتوگوی من با دروازهبان خوشنام پرسپولیس در اواخر دهه 40 و اوایل دهه 50 انجام شد. اصلی و همسرش با همان یکی دو تماسی که برای این گفتوگو انجام شد برخورد بسیار گرمی با من داشتند و انگار سالها مرا میشناختند یا منتظر تماسم بودند.
نمیدانم کوچ ابدی او در آلمان تلخ است یا نه و اینکه اهالی فوتبال نمیتوانند در مراسم خاکسپاریاش شرکت کنند چقدر میتواند ناراحت کننده باشد اما ما که هیچ وقت ندیده بودیمش باید به نشنیدن صدایش حتی هر چند وقت یک بار هم عادت کنیم. این متن تنها گفتوگویی است که با عزیز اصلی داشتم. حرفهایی سرشار از صداقت و شفافیت؛ از خریدن کلاه یاشین برای شبیه شدن به او تا ورودش به سینما و ایستادن پای پرسپولیس. این حرفها را که بخوانید میفهمید او از آن پرسپولیسیهای متعصب و غیرتی بوده که میشود قصههایش را برای جوانهای تیم فعلی پرسپولیس با آب و تاب تعریف کرد و برای شادی روحش از خدای بزرگ استدعا داشت.
در پرسپولیس من ماندم و یک مشت جوان 16 تا 20 ساله
من در اواخر دهه 40 برای تیم دارایی بازی میکردم اما آن زمان با حقکشیها و باند بازیهایی که در فوتبال بود، در باشگاه دارایی را بستند و من، جلال طالبی، اکبر افتخاری و منصور پورحیدری به تیمهای دیگر رفتیم. آن موقع من و محراب شاهرخی رفتیم پرسپولیس و منصور پورحیدری و یکی دو نفر دیگر تاج را انتخاب کردند. در پرسپولیس که بودیم یکسری از بچههای شاهینی به پیکان رفتند. فکر میکنم پیکان یک پولی به اندازه 5 یا 10 هزار تومان به آنها داد تا همگی به این تیم بروند اما من نرفتم، آنها شاهینی بودند و یک دستهبندی خاصی وجود داشت. من از دارایی آمده بودم و ترجیح دادم بمانم.
گفتم به نان و نمکی که با عبدو، مالک باشگاه خوردهام احترام میگذارم و آدم نمکنشناسی نیستم و خودم را نمیفروشم. من ماندم و یک مشت جوان 16 تا 20 ساله که محمود خوردبین یکی از آنها بود. در واقع قدیمیترین بازیکن پرسپولیس من بودم که باید با آن تیم جوان در دسته اول بازی میکردیم. من هم بازیکن، هم کاپیتان و هم سرمربی این تیم بودم. یادم میآید با همان تیم جوان و گروهی بچه 18-17 ساله تیم ارتش چین را 2- هیچ بردیم و تاج را یک- صفر بردیم که در آن بازی من با داور دعوایم شد. البته با اینکه شاهینیها از پرسپولیس رفته بودند و تیم ما جوان شده بود، در هر بازی 30-20 هزار هوادار داشتیم.
گفتند مواظب حرف زدنت باش
در ورزشگاه امجدیه (شیرودی) مقابل تاج بازی داشتیم. در یک صحنه خوردبین توپ را از قلیچخانی رد کرد و از پشت 18 قدم گل زد. مرحوم هادی ابوالحسن، داور مسابقه به نشانه گل سوت زد و اول گل اعلام کرد اما قلیچخانی رفت در گوشش چیزی گفت. من رفتم خوردبین را ماچ کنم که داور گفت گل مردود است. من رفتم سمت داور، به من گفت حرف بزنی بیرونت میکنم. من هم گفتم این بیمعرفتی است چون نه فول شده بود نه چیزی، همین شد که من داور را زدم و او هم مرا اخراج کرد. آن موقع به خاطر حضور خسروانی من را محروم کردند.
حتی تلفن خانه و مغازهمان تحت کنترل بود تا چیزی نگویم. یکجورهایی برنامه تخریبی روی من پیاده کردند و گفتند مواظب حرف زدنت باش. آن بازی را ما با اشتباه اکبر محمدی یک- صفر باختیم درحالی که اگر حق وجود داشت، یک- یک میشدیم. در واقع این بدترین خاطره فوتبالی من بود. قبل از انقلاب بود و اوضاع ناآرام. یادم میآید بعد از آن لحظه، یک سرهنگ آمد و گفت: «الان استادیوم مثل انبار باروت است که کبریت دست شماست.» من هم حساب کردم که اگر تحت تاثیر شعارهای ضد حکومت و سیاسی قرار بگیرم، فردا کاسه کوزهها را سر من میشکنند.
همین شد که بچهها را برداشتم و از زمین بیرون آمدیم چون میدانستم که آن موقع خیلی راحت آدم میکشند و امنیتی وجود ندارد. خلاصه ماجرا به خیر گذشت و ما برگشتیم به زمین و بازی تمام شد اما بعد از بازی مردم ریختند به خیابانها و علیه حکومت شعار دادند. در واقع یکجورهایی من یک کار انقلابی انجام داده بودم. بعد از این بازی یک ماه من را محروم کردند تا بدترین خاطرهام شکل بگیرد. آن زمان ما حتی پول کفشمان را هم خودمان میدادیم، بنابراین جریمه مالی در کار نبود اما مردم آنقدر به دستگاه ورزش تلفن کردند که مرا بخشیدند. حتی مرا تهدید کرده بودند که عناوین و مدالهایم را میگیرند، من قهرمانی آسیا و سومی المپیک آسیا را داشتم اما بعدا این تهدیدها را عملی نکردند.
کلاه یاشین را خریدم تا شبیه او باشم
من مربی دروازهبانی نداشتم و بیشتر از تیمهای خارجی که به ایران میآمدند، تمرین گلرهایشان را نگاه میکردم چون خودم معلم ورزش بودم و دوست داشتم یاد بگیرم. الگوهای دروازهبانی من دروازهبانهای تیمهای رومانی و چکسلواکی بودند اما لئو یاشین گلر فقید شوروی را خیلی دوست داشتم. یاشین بهترین دروازهبان آن زمان بود و من لباس پوشیدن و کلاه گذاشتن را از او تقلید میکردم. همیشه پیراهن مشکی یا بنفش میپوشیدم و مثل یاشین کلاه میگذاشتم تا نور آفتاب اذیتم نکند. یک بار هم رفتیم شوروی و دستکش روسی که آن موقع معروف بود خریدم تا کاملا شبیه او باشم. جالب است که رفتیم شوروی تا با تیم دیناموکیف بازی کنیم و با اینکه مصدوم بودم بازی کردم، گفتم هر چه میشود، بشود. وقتی رفتم داخل زمین، به خاطر شباهتم با یاشین، روسها مرا یاشین شماره 2 صدا زدند که برایم خیلی جالب بود.
بهترین بازیام مقابل تاج
بهترین خاطرات من مربوط به حضور در تیم ملی در المپیک 1964 توکیو است اما همراه با پرسپولیس مقابل تاج یک بازی خوب کردم که یادم نمیرود. آن زمان باید یک تیم به رقابتهای باشگاههای آسیا میرفت که ما در بازی آخر که مثل فینال بود و در برف برگزار شد با تاج صفر- صفر کردیم. آن موقع هر کس میخواست به تیم ملی برود اول میرفت تاج و این تیم مثل تیم ملی بود اما آن روز من بهترین بازیام را انجام دادم و اول شدیم ولی ما را دو روز دیر به رقابتهای آسیایی فرستادند. رفتیم در هوای 40 درجه بالای صفر، بازی اول را یک- هیچ بردیم، بعدش تیمی هندی را بردیم، با تیمی از رژیم اشغالگر هم مساوی کردیم اما نتوانستیم صعود کنیم. فکر میکنم حدودا 35 سال سن داشتم که فوتبال را کنار گذاشتم، آن هم با پیراهن پرسپولیس.
کتفم شکست، فوتبال را کنار گذاشتم
یک روز بنفیکا آمده بود تهران و با اوزه بیو ستاره آن زمانش با ما بازی کرد. در آن بازی تا دقیقه 80 صفر- صفر مساوی بودیم اما آنها یک کرنر زدند و من هم توپ را گرفتم که مدافع آنها برخوردی با من داشت و کتفم شکست. از آن موقع به بعد من فوتبال را کنار گذاشتم. قبل از آن حدود 36-35 بازی رسمی برای تیم ملی انجام دادم و حدود 5-4 سال با پرسپولیس به میدان رفتم.
میگفتند تیپ و قیافهات به هنرپیشههای خارجی میخورد
من به واسطه یکی از دوستانم که کارگردان بود به سینما هم راه پیدا کردم. ساموئل خاچیکیان و یکی از دوبلورهای فیلمفارسیهای آن زمان که طرفدار دارایی بودند به من گفتند تیپ و قیافهات و حرکاتت به هنرپیشههای خارجی میخورد و من رفتم به سینما و 6-5 فیلم با بازیگران مشهور آن زمان بازی کردم اما آنطور که فکر میکردیم نشد و برای من آیندهای در سینما وجود نداشت.
اصلی نه فقط به خاطر هنرهایش در رشته تخصصی ورزشی خود - دروازهبانی در فوتبال- از همگنانش تفکیک میشد، بلکه خصوصیات اخلاقی متفاوتی هم داشت. او از روحیهای عالی و سرشار از رقابت جویی بهره میبرد و این روحیه بارها وی را به سمت دعوا با حریفان و داوران مسابقات هم کشاند اما عزیز در دلش فقط عاشق فوتبال بود و مجذوب سینما هم شد و بعد از محمدعلی فردین که اندک مدتی بعد از کسب مدال نقره کشتی آزاد جهان اکتور سینما و به اصطلاح ستاره «فیلم فارسی»های آن زمان شد به سمت پرده نقرهای آمد اما فرق او با سایر «ورزشکاران هنرپیشه شده» این بود که هرگز ستاره سینما نشد و حتی به سطوح علی انصاریان و پژمان جمشیدی سرخهای «اکتور شده» سالهای اخیر سینمای ایران نرسید و مثل خسرو نظافتدوست هم نشد تا نقش عزیز همه دورانها یعنی تختی را بازی کند.
برای «عزیز»، فوتبال یک معبود به قصد نشان دادن تواناییهای بدنی شگرفش بود. او با بدنی تراشیده ولی عضلانی که بخش دوم آن (پیکر پرعضلهاش) برای ورزشهای قدرتی هم مناسب بود، بعد از پرداختن «اغلب موفق» به تعداد زیادی از ورزشها جذب فوتبال شد و پرشهای گربه آسایش و بدن چالاکی که به او قدرت پرواز میداد وی را به سمت قفس فلزی کشاند.
او ابتدا دروازهبان دارایی شد که از تیمهای برتر آن زمان بود و سپس به شاهین کوچ کرد که مکتب ورزشی فرهیختهای داشت و با انحلال موقتی شاهین که به دست دولت وقت صورت پذیرفت، مثل بسیاری از شاهینیها پایهگذار پرسپولیس شد و کوچ کوتاه مدت آنان به پیکان نیز در روند اوجگیری پرسپولیس خللی نینداخت زیرا همان پیکانیها بعدا در دهه 1350 پرسپولیس را همپا با استقلال به قدرت برتر فوتبال نه فقط تهران بلکه کشور تبدیل کردند و مثلثی شامل آنها و پاس جانشین «شاهین تبدیل شده به شهباز»، دارایی رنگباخته، «عقاب کمپرواز» و «تهران جوان زود پیر شده» شدند.
اصلی تا آخرهای این سناریو در پرسپولیس نماند. هم سن او به تدریج بالاتر میرفت و هم نسل جوانتری از دروازهبانها پرسپولیس و تیم ملی را تسخیر میکردند.
هادی طاووسی و مهدی عسگرخانی درون دروازه سرخها ایستادند و در تیمهای استقلال و ملی حجازی و رشیدی سر برآوردند و اصلی احساس کرد که زمانه ورزش با او سازگار نیست. چند فقره دعوا و کتککاری وی با حریفان و داوران و محرومیتهای پیدر پی نیز مزید بر علت شد و پای اصلی را از ورزش کوتاه و به هنر باز کرد.
او در چند فیلم ایفای نقش کرد اما آرتیست جذاب و دوستداشتنی ما نه از درون آن فیلمها بلکه از قاب مسابقاتی بیرون میآید که عزیز با شجاعتش در آن حرف اول را زد.
در عصری که برزمهری هم در اصفهان برای خود یلی بود، اصلی ابتدا نان شهامتش و آرتیست بودن ذاتیاش را میخورد. اینکه سیمای او «خوش» و «سینمایی» نبود تغییری در ماجرا و ضرری در پروسه هنرپیشه شدن وی ایجاد نمیکرد زیرا آن زمان نه خوشچهرگی بلکه دلاور و آرتیست بودن در اولویت قرار داشت و در تاریخ دروازهبانی ایران اگر حجازی فقید پیشتاز سیمای خوش بوده باشد، «عزیز» از دست رفته ما نیز سلطان شهامتورزیها بوده است. اینکه برخی، وجوه تند رفتارهای وی در میدانهای ورزشی و مجازاتهای برخاسته از آن را عمده میکنند، مثل سلطانهای کنونی «حاشیه» فوتبال ایران محصول نیاز مبرم برخی رسانهها به جنجالهایی از این دست و پرداختن به چهرههای خبرساز است اما تصویری که ما برای نسل جوانتر داریم و اصرار بر انتقال آن به ذهنهای شفاف و آماده فراگیری آنها میورزیم، تاکید بر قهرمان بودن ذاتی این مرد است.
عزیز اصلی در بازیهای المپیک 1964 توکیو، بازیهای آسیایی 1966 بانکوک و جام ملتهای آسیای 1968 تهران دروازهبان فیکس ایران بود و هر چند کنار گذاشتن پنج شاهینی از تیم اعزامی به المپیک 61 سال قبل توکیو تیم فوتبال ما را در آنجا داغان و اصلی را مغموم کرد اما «عزیز» ما با تیم ملی پررنگ ایران در بازیهای آسیایی 1966 دوم و در جام ملتهای آسیا 1968 قهرمان شد و مورد آخر عنوانی است که دوری ما از آن 39 ساله شده است و همچنان به دنبال ستارههایی «اصلی»وار میگردیم تا به این فترت تلخ پایان بدهیم و در عصر حکومت عجیب و غریب «کیروش» بر فوتبال ایران، هر چه بیشتر میگردیم، کمتر چنان چیزی را پیدا میکنیم و پیوسته به یاد «اصلی»ها میافتیم و غصه میخوریم.
روسها من را با یاشین اشتباه گرفتند
به گزارش مشرق، محمد قراگزلو هم در ادامه این گزارش روزنامه ایران ورزشی، مصاحبه ای از مرحوم عزیز اصلی را باز نشر کرده است: حدود دو یا شاید هم سه سال پیش، وقتی هنوز تختهای بیمارستانهای دوسلدورف «عزیز فنر» را نمیشناختند و او سرحال به نظر میرسید اولین و آخرین گفتوگوی من با دروازهبان خوشنام پرسپولیس در اواخر دهه 40 و اوایل دهه 50 انجام شد. اصلی و همسرش با همان یکی دو تماسی که برای این گفتوگو انجام شد برخورد بسیار گرمی با من داشتند و انگار سالها مرا میشناختند یا منتظر تماسم بودند.
نمیدانم کوچ ابدی او در آلمان تلخ است یا نه و اینکه اهالی فوتبال نمیتوانند در مراسم خاکسپاریاش شرکت کنند چقدر میتواند ناراحت کننده باشد اما ما که هیچ وقت ندیده بودیمش باید به نشنیدن صدایش حتی هر چند وقت یک بار هم عادت کنیم. این متن تنها گفتوگویی است که با عزیز اصلی داشتم. حرفهایی سرشار از صداقت و شفافیت؛ از خریدن کلاه یاشین برای شبیه شدن به او تا ورودش به سینما و ایستادن پای پرسپولیس. این حرفها را که بخوانید میفهمید او از آن پرسپولیسیهای متعصب و غیرتی بوده که میشود قصههایش را برای جوانهای تیم فعلی پرسپولیس با آب و تاب تعریف کرد و برای شادی روحش از خدای بزرگ استدعا داشت.
من در اواخر دهه 40 برای تیم دارایی بازی میکردم اما آن زمان با حقکشیها و باند بازیهایی که در فوتبال بود، در باشگاه دارایی را بستند و من، جلال طالبی، اکبر افتخاری و منصور پورحیدری به تیمهای دیگر رفتیم. آن موقع من و محراب شاهرخی رفتیم پرسپولیس و منصور پورحیدری و یکی دو نفر دیگر تاج را انتخاب کردند. در پرسپولیس که بودیم یکسری از بچههای شاهینی به پیکان رفتند. فکر میکنم پیکان یک پولی به اندازه 5 یا 10 هزار تومان به آنها داد تا همگی به این تیم بروند اما من نرفتم، آنها شاهینی بودند و یک دستهبندی خاصی وجود داشت. من از دارایی آمده بودم و ترجیح دادم بمانم.
گفتم به نان و نمکی که با عبدو، مالک باشگاه خوردهام احترام میگذارم و آدم نمکنشناسی نیستم و خودم را نمیفروشم. من ماندم و یک مشت جوان 16 تا 20 ساله که محمود خوردبین یکی از آنها بود. در واقع قدیمیترین بازیکن پرسپولیس من بودم که باید با آن تیم جوان در دسته اول بازی میکردیم. من هم بازیکن، هم کاپیتان و هم سرمربی این تیم بودم. یادم میآید با همان تیم جوان و گروهی بچه 18-17 ساله تیم ارتش چین را 2- هیچ بردیم و تاج را یک- صفر بردیم که در آن بازی من با داور دعوایم شد. البته با اینکه شاهینیها از پرسپولیس رفته بودند و تیم ما جوان شده بود، در هر بازی 30-20 هزار هوادار داشتیم.
در ورزشگاه امجدیه (شیرودی) مقابل تاج بازی داشتیم. در یک صحنه خوردبین توپ را از قلیچخانی رد کرد و از پشت 18 قدم گل زد. مرحوم هادی ابوالحسن، داور مسابقه به نشانه گل سوت زد و اول گل اعلام کرد اما قلیچخانی رفت در گوشش چیزی گفت. من رفتم خوردبین را ماچ کنم که داور گفت گل مردود است. من رفتم سمت داور، به من گفت حرف بزنی بیرونت میکنم. من هم گفتم این بیمعرفتی است چون نه فول شده بود نه چیزی، همین شد که من داور را زدم و او هم مرا اخراج کرد. آن موقع به خاطر حضور خسروانی من را محروم کردند.
حتی تلفن خانه و مغازهمان تحت کنترل بود تا چیزی نگویم. یکجورهایی برنامه تخریبی روی من پیاده کردند و گفتند مواظب حرف زدنت باش. آن بازی را ما با اشتباه اکبر محمدی یک- صفر باختیم درحالی که اگر حق وجود داشت، یک- یک میشدیم. در واقع این بدترین خاطره فوتبالی من بود. قبل از انقلاب بود و اوضاع ناآرام. یادم میآید بعد از آن لحظه، یک سرهنگ آمد و گفت: «الان استادیوم مثل انبار باروت است که کبریت دست شماست.» من هم حساب کردم که اگر تحت تاثیر شعارهای ضد حکومت و سیاسی قرار بگیرم، فردا کاسه کوزهها را سر من میشکنند.
همین شد که بچهها را برداشتم و از زمین بیرون آمدیم چون میدانستم که آن موقع خیلی راحت آدم میکشند و امنیتی وجود ندارد. خلاصه ماجرا به خیر گذشت و ما برگشتیم به زمین و بازی تمام شد اما بعد از بازی مردم ریختند به خیابانها و علیه حکومت شعار دادند. در واقع یکجورهایی من یک کار انقلابی انجام داده بودم. بعد از این بازی یک ماه من را محروم کردند تا بدترین خاطرهام شکل بگیرد. آن زمان ما حتی پول کفشمان را هم خودمان میدادیم، بنابراین جریمه مالی در کار نبود اما مردم آنقدر به دستگاه ورزش تلفن کردند که مرا بخشیدند. حتی مرا تهدید کرده بودند که عناوین و مدالهایم را میگیرند، من قهرمانی آسیا و سومی المپیک آسیا را داشتم اما بعدا این تهدیدها را عملی نکردند.
کلاه یاشین را خریدم تا شبیه او باشم
من مربی دروازهبانی نداشتم و بیشتر از تیمهای خارجی که به ایران میآمدند، تمرین گلرهایشان را نگاه میکردم چون خودم معلم ورزش بودم و دوست داشتم یاد بگیرم. الگوهای دروازهبانی من دروازهبانهای تیمهای رومانی و چکسلواکی بودند اما لئو یاشین گلر فقید شوروی را خیلی دوست داشتم. یاشین بهترین دروازهبان آن زمان بود و من لباس پوشیدن و کلاه گذاشتن را از او تقلید میکردم. همیشه پیراهن مشکی یا بنفش میپوشیدم و مثل یاشین کلاه میگذاشتم تا نور آفتاب اذیتم نکند. یک بار هم رفتیم شوروی و دستکش روسی که آن موقع معروف بود خریدم تا کاملا شبیه او باشم. جالب است که رفتیم شوروی تا با تیم دیناموکیف بازی کنیم و با اینکه مصدوم بودم بازی کردم، گفتم هر چه میشود، بشود. وقتی رفتم داخل زمین، به خاطر شباهتم با یاشین، روسها مرا یاشین شماره 2 صدا زدند که برایم خیلی جالب بود.
بهترین بازیام مقابل تاج
بهترین خاطرات من مربوط به حضور در تیم ملی در المپیک 1964 توکیو است اما همراه با پرسپولیس مقابل تاج یک بازی خوب کردم که یادم نمیرود. آن زمان باید یک تیم به رقابتهای باشگاههای آسیا میرفت که ما در بازی آخر که مثل فینال بود و در برف برگزار شد با تاج صفر- صفر کردیم. آن موقع هر کس میخواست به تیم ملی برود اول میرفت تاج و این تیم مثل تیم ملی بود اما آن روز من بهترین بازیام را انجام دادم و اول شدیم ولی ما را دو روز دیر به رقابتهای آسیایی فرستادند. رفتیم در هوای 40 درجه بالای صفر، بازی اول را یک- هیچ بردیم، بعدش تیمی هندی را بردیم، با تیمی از رژیم اشغالگر هم مساوی کردیم اما نتوانستیم صعود کنیم. فکر میکنم حدودا 35 سال سن داشتم که فوتبال را کنار گذاشتم، آن هم با پیراهن پرسپولیس.
یک روز بنفیکا آمده بود تهران و با اوزه بیو ستاره آن زمانش با ما بازی کرد. در آن بازی تا دقیقه 80 صفر- صفر مساوی بودیم اما آنها یک کرنر زدند و من هم توپ را گرفتم که مدافع آنها برخوردی با من داشت و کتفم شکست. از آن موقع به بعد من فوتبال را کنار گذاشتم. قبل از آن حدود 36-35 بازی رسمی برای تیم ملی انجام دادم و حدود 5-4 سال با پرسپولیس به میدان رفتم.
میگفتند تیپ و قیافهات به هنرپیشههای خارجی میخورد
من به واسطه یکی از دوستانم که کارگردان بود به سینما هم راه پیدا کردم. ساموئل خاچیکیان و یکی از دوبلورهای فیلمفارسیهای آن زمان که طرفدار دارایی بودند به من گفتند تیپ و قیافهات و حرکاتت به هنرپیشههای خارجی میخورد و من رفتم به سینما و 6-5 فیلم با بازیگران مشهور آن زمان بازی کردم اما آنطور که فکر میکردیم نشد و برای من آیندهای در سینما وجود نداشت.